فریب یک دختر16ساله
رؤیا دختری شانزده ساله است که به همراه دوست پسر خود از یکی از شهرستان ها به
تهران آمده، و در ترمینال جنوب تنها و بی سرپناه دستگیر شده است.
از او می پرسم که برای چه به تهران آمدی؟
می گوید: با نامزدم! آمدیم تهران عقد کنیم و با هم کار کنیم و زندگی خوبی را درست
کنیم. می گویم: از نامزدت خبر داری؟ می دونی الان کجاست؟
درحالی که گریه می کند و اشک هایش آرام و قطره قطره روی گونه هایش می ریزد،
می گوید: چند روز پیش که با دوستم تلفنی صحبت می کردم، می گفت که با دخترخاله اش
عقد کرده و قرار است چندماه دیگر عروسی کنند. می گویم: پس معلوم می شود که
چندان هم به تو علاقه نداشته. شانه هایش را بالا می اندازد و پاسخی نمی دهد.
می گویم: چطور با هم آشنا شدید؟
می گوید: یک بار که به خانه دوستم رفته بودم با او آشنا شدم و پس از چندبار که او را
دیدم، مرا به خانه اش دعوت کرد و به هم علاقه مند شدیم و قرار فرار و ازدواج گذاشتیم
فریب خورده ای دیگر در ادمه ای مطلب
فریب خورده دیگر
فریبا با وجود آن که به عقد پسرخاله اش درآمده، به هنگام گردش با چند پسر دستگیر شده است. او با یکی از این پسرها ارتباط داشته است. وقتی به او می گویم تو که عقد کرده بودی، چرا با دیگران دوست شدی و چرا دست به این اعمال خلاف زدی؟ می گوید: پسرخاله ام به درد نمی خورد. می گویم: از کجا می دانی؟ می گوید: او فقط سرگرم کار است. از دنیا و لذت هایش چیزی سرش نمی شود. می گویم: خوب از اول با اون عقد نمی کردی یا وقتی فهمیدی طلاق می گرفتی. دیگر چرا تن به این ارتباط ها دادی؟ می گوید: اولش نمی فهمیدم توی دنیا چه می گذرد. خر بودم. بعد که توسط سمانه با افشین آشنا شدم، فهمیدم تو دنیا چه خبره و من چقدر احمق بودم که با یک پسر پاپتی عقد کرده ام، با این کارم می خواستم پسرخاله ام من را طلاق بده تا با افشین ازدواج کنم! می گویم: افشین الآن کجاست از اون خبر داری؟ می گوید: زرنگی! می خواهی جایش را بفهمید تا دستگیرش کنید. می گویم: من که پلیس نیستم. راستش را بگو اصلا می دونی کجاست یا نه؟ گریه اش می گیرد و می گوید: نمی دونم. مخفی شده، فرار کرده، نمی دونم کدوم گوریه و... تازه بغضش می ترکه و دست هایش را روی صورتش می گذارد و شروع می کنه های های گریه کردن. وقتی کمی آرام می شود، می گوید: سمانه چندبار رفته در خانه شان، من هم دو بار زنگ زده ام که پدرم و بهزیستی موافقت کرده اند که مرا به عقد او در آورند، ولی افشین خودش را آفتابی نمی کند و اصلا از او خبری ندارم. شما دختر جوان! ایا می توان به پسری که در خیابان و کوچه یا در جشن و مهمانی با چشم چرانی فراوان شما را پیدا کرده، و با نامه یا تلفن با شما ارتباط برقرار نموده، اعتماد و اطمینان کرد؟ ایا باید فریب چرب زبانی ها و وعده های پوچ او را خورد؟ چه تضمینی برای این نوع ازدواج ها وجود دارد؟ بر فرض که این روابط و آشنایی ها زمینه ای برای ازدواج باشد، از کجا می توان یقین کرد که بعدها با ده ها نفر دیگر رابطه ای برقرار نکند؟