فریب یک دختر16ساله
رؤیا دختری شانزده ساله است که به همراه دوست پسر خود از یکی از شهرستان ها به
تهران آمده، و در ترمینال جنوب تنها و بی سرپناه دستگیر شده است.
از او می پرسم که برای چه به تهران آمدی؟
می گوید: با نامزدم! آمدیم تهران عقد کنیم و با هم کار کنیم و زندگی خوبی را درست
کنیم. می گویم: از نامزدت خبر داری؟ می دونی الان کجاست؟
درحالی که گریه می کند و اشک هایش آرام و قطره قطره روی گونه هایش می ریزد،
می گوید: چند روز پیش که با دوستم تلفنی صحبت می کردم، می گفت که با دخترخاله اش
عقد کرده و قرار است چندماه دیگر عروسی کنند. می گویم: پس معلوم می شود که
چندان هم به تو علاقه نداشته. شانه هایش را بالا می اندازد و پاسخی نمی دهد.
می گویم: چطور با هم آشنا شدید؟
می گوید: یک بار که به خانه دوستم رفته بودم با او آشنا شدم و پس از چندبار که او را
دیدم، مرا به خانه اش دعوت کرد و به هم علاقه مند شدیم و قرار فرار و ازدواج گذاشتیم
فریب خورده ای دیگر در ادمه ای مطلب